آرسام جونی آرسام جونی ، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

قصه های آرسام کوچولو

تولد دو سالگی

 سلام عزیز دلم دوساله شدی گل من دو سالگیت مبارک  و اما تولد خودمونی جشن هم برات میگیرم عزیز دلم تولد امثال  با تم پو که خیلی آهنگاشو دوست داری دلم میخواست کیک هم با تم پو باشه ولی چون سه تایی بودیم نشد آخه آقای قناد باید یه کیک بزرگتر درست میکرد ولی ما سه نفر بودیم اشکال نداره حالا واسه جشن برنامه ها دارم برات عزیزم       این هم از تولد دو سالگیت باورم نمیشه به این زودی  دو سال گذشت عزیزم کادو مون هم بابایی خیلی دوست داشت برات یه کامیون بزرگ بگیره توش بشینی خریدیم خیلی خیلی هم دوسش داری و از روز تولدت که بهت دادیم دیگه به اسباب بازیهای دیگه...
22 آذر 1393

اخرین روزهای یکسالگی

سلام عزیزم قند عسلمم گل پسرم داری دو ساله میشی روز به روز بزرگتر و باهوشتر  وای باورش خیلی برام سخته که همه چی اینقدر زود گذشت  این روزها خیلی سعی میکنی حرف بزنی مثلا وقتی میخوای بگی بده به زور میگی ب و روشم تشدید میاری به اینجا میگی ایدا و خلاصه خیلی با ما حرف میزنی ولی مامانی زبون تو رو بلد نیست عزیزم وقتی کار بد میکنی میای پیشم و بادستات نشون میدی و کلی توضیح میدی.یکبار تو آشپزخونه یه چیزی دستت بود الان یادم نیسن چی بود که ازت گرفتم رفتی بابایی رو اوردی تو آشپزخونه داشتی براش توضیح میدادی.خلاصه با کارات کلی مارو میخندونی ...
9 آذر 1393

مادرانه

اولین تصویری که به یاد می آرم یه کوچولوی ناز بود باورم نمیشه خودت بودی  که الان دو سالت شد واقعا زود  گذشت و همینطور بابایی که روی صورتم خم شد پیشونی ام را بوسید. حدود یک ساعت بعد آوردنت پیشم دوباره نگات کردم به زور چشماتو میخواستی باز کنی .شب اول خیلی دوست داشتی کنار من بخوابی اصلا تو تخت خودت نخوابیدی کنارت آرامش میگرفتم انگار هیچ دردی حس نمیکردم هنوزم وقتی خسته ام ، ناامیدم ، غمگینم ، بغلت میکنم دستاتو تو دستم می گیرم . تمام قدرت دنیا توی دستهای کوچیکت پنهان شده . غم آروم آروم محو میشه . امیدم را باز می یابم . دوباره مادر می شم . چطور دستی به این کوچکی می تونه نور رو به قلبم جاری کنه  و چشم‌...
5 آذر 1393
1